صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

صدرا شازده کوچولوی مامان و بابا

پسر شیرین زبون

صدرا جونم چند وقته تنبل شدم هیچی ننوشتم . حالا باید از کجا شروع کنم از شب بیداری هات که نمیزاری بخوابیم یا بهونه گرفتنت برای رفتن به مهدکودک یا مدرسه . شبها که تا چراغها خاموش میشه تو شروع میکنی به بهانه گرفتن اول میگی اب میخوام تشنمه. بعد میگی گرسنمه غذا میخوام  بعد هم میگی همه کتابها مو بخون و در اخر قصه صدرا رو بگو و من هم قصه صدرا رو میگم و تو میخوابی . چند شب پیش خیلی خسته بودم و تازه شام خورده بودی دوباره بهانه گرفتی گفتی غذا میخوام بهت گفتم عزیزم تازه غذا خوردی بخواب بعد تو گفتی اخه تو مادر منی باید به من غذا بدی . وقتی این جمله رو شنیدم دیگه نتونستم در برابرت مقاومت کنم و پاشدم . بعضی وقتها متعجب میشم که این حرفهارو از ...
30 فروردين 1391

صدرا و پسرخاله باربد

صدرا پسرم،  بعد از 8 روز تب بالا بالاخره خوب شدی خدا رو شکر خیلی نگرانت بودم اصلا شبها نمیتونستم بخوابم . علتش هم یک ویروس بود . خدا رو شکر که  خوبی. الان خدا رو شکر میکنم که دوباره داری شیطونی میکنی . خیلی دلم برای شیطنتهات تنگ شده بود . توی این مدت خیلی دلت برای باربد تنگ شده بود و همش بهانش رو میگرفتی تا میگفتم چرا گریه میکنی میگفتی دلم برای باربد تنگ شده .بالاخره روز سه شنبه خاله نشاط و باربد از مکه برگشتن و تو خیلی ذوق داشتی که میخوای بری فرودگاه استقبال باربد و از صبح میگفتی بریم فرودگاه . وقتی توی فرودگاه همدیگرو دیدید خیلی برام جالب بود انگار 2 تا آدم بزرگ به هم رسیدن تو گل رو به باربد دادی و اونم بو کرد بعد ...
19 فروردين 1391

صدرا و نوروز 1391

بالاخره عید با تمام انتظارها و قشنگیهاش اومد . صدرا خیلی ذوق داشت که کمکم کنه و سفره هفت سین رو بچینه چون امسال بزرگتر شده ودرکش بیشتر شده . هرچند بماند چند بار خواست ماهیهای بیچاره رو به کشتن بده . یکبار سماغ ها رو توی تنگ ماهی ریخت . و یکبار هم خواست اونها رو از توی آب در بیاره . ولی بالاخره سفره هفت سین ما چیده شد . موقع سال تحویل هم ما نفهمیدیم کی سال تحویل شد بس که صدرا اینور اونور میدوید و ما نتونستیم سر سفره بشونیمش و موقع دویدن دنبال اون سال تحویل شد . صدرای عزیز بهترینها رو در این سال نو برات آرزو دارم و امیدوارم در سال جدید چیزهای جدیدی یاد بگیری. ...
10 فروردين 1391
1